شعر منتشر نشدهای از رهبر معظم انقلاب با عنوان «مناجات ناشنوایان»، به مناسبت هشتم مهرماه (سیام سپتامبر)، روز جهانی ناشنوایان، در برنامهی گرامیداشت این روز در سازمان بهزیستی قرائت شد. متن این شعر (که در سال 1375 سروده شده و به همرا تصویر دستخط معظمله در در سایت دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب منتشر شده) چنین است:
«مناجات ناشنوایان»
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوییم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو میشناسی
آیینهایم و هرچند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هرکس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفْسُرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آیینهسان برابر گوییم هرچه گوییم
یکرو و یکزبانیم ما را تو میشناسی
خط نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سرخوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صافِ گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روزبه، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر از ما، نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی
75/1/14
تصویر دستخط رهبر معظم انقلاب
ادامه مطلب...
محراب جمکران
دلم قرار نمىگیرد از فغان بى تو
سپند وار زکف داده ام عنان بى تو
ز تلخ کامى دوران نشد دلم فارغ
جام عشق لبى تر نکرد، جان بى تو
چو آسمان مه آلودهام ز تنگ دلى
پر است سینهام از اندوه گران بى تو
نسیم صبح نمىآورد ترانه شوق سر بهــار ندارند بلبلان بى تو
لب از حکایت شبهاى تار مىبندم اگر امان دهدم چشم خونفشان بى تو
چو شمع کُشته ندارم شرارهاى به زبان نمىزند سخنم آتشى به جان بى تو
ز بىدلى و خموشى چو نقش تصویرم نمىگشایدم از بىخودى زبان بى تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم چو یادم آید از آن شکرین دهان بى تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو «امین» جدا ز خلق به محراب جمکران بى تو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یاران خراسانى
سرخوش زسبـوی غم پنهــانی خویشم چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگـویـم زکم و بیـش چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لـب بـاز نکـردم به خروشـی و فغـانی مـن محـرم راز دل طـوفــانـی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی عمری است پشیمان زپشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبـش جان نسپـردم شرمنـده جانـان ز گران جانـی خویشم
بشکسته تر ازخویش ندیدم به همه عمر افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هر چند «امین»، بستهى دنیا نِیـم اما دلـبـسـتـهى یــاران خــراسـانـی خویشم
شعر فوق را با صدای دلنشین آقا بشنوید
شاعر جوان و متعهد حمیدرضا فاطمى هم تضمین زیبایى براى این شعر سرودهاند:
من عاشـق آن رهبـــر نورانـــی خـویشم
آن دلبـــر وارستــهى عـرفـانــی خــویشـم
عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار
هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم
در دام بـلایت شـدهام سخـت گرفتـار
امـواج بـلای دل طوفــانـــــی خـویشم
چون نقـش نگـارین تو بر دیـده در افتـــد
گمگشتــهى این دیـدهى بـارانـی خـویشم
زان لحظه که مجنون شدم از زلف سیاهت
در کوهم و در دشـت و بیـابـانــی خـویشم
از شـوق وصال تو چه ویرانـه شد این دل
چندی است که شاد ازدل ویـرانی خویشم
یک لحظه پشیمان نشدم از غم آن دوست
عمری است که مشغول نگهبـانی خـویشم
دل کنـدهام از عـالـم دنیــایــــی و لیکـن
دلـبستــهى آن یـار خـراسـانـی خـویشم
تـوفیـــــق زیــارت بـه جمـالـش نـدهنــدم
این غــم به که گویم غم پنهانـی خـویشم
زان روز که در بنـد نگــاه تـو اسیـــرم
افسردهى دیـدارم و زنـدانـی خـویشم
سرباز و نگهبـانـم و هم حامـی جـان از
جـمهـوری اسـلامـی ایـرانــی خـویشـم
من گـرچـه در ایـن دایـره شاعـر نیم امـا
تضمیـنگـر شعریش به نـادانـی خویشم