برداشت اهل معرفت از عید
عیدهایى که اسلام تأسیس فرموده است برداشتهاى مختلفى از آن به حسب نظرهاى مختلفى که اهل نظر دارند و به حسب قشرهاى مختلفى که برخورد مىکنند با آن بسیار مختلف است. آن برداشتى که اهل معرفت از عید مىکنند، با آن برداشتى که دیگران مىکنند بسیار مختلف است. آنها بعد از اینکه در ماه مبارک رمضان آن ریاضتها را مىکشند و کشیدند، روز عید روز لقاى آنهاست، لقاء اللَّه است آن روز براى آنها:
الِغَیرِکَ مِن ظُهورِ مالَیْسَ لَکَ
آنها همه چیز را از او مىدانند و آن روز را عید مىکنند براى اینکه بعد از ریاضات یوم ورود است به حضرت. و عید قربان را بعد از اینکه تمام عزیزان خودشان را از دست دادند مهیا براى ملاقات مىشوند. آن هم ملاقات است بعد از اینکه نفس خودشان را کشتند و هرچه عزیز است در راه خدا از آن گذشتند، آن وقت است که روز لقاست. و جمعه هم اجتماعاتى که مسلمین با هم مىکنند مهیا مىشوند اهل معرفت براى لقاء اللَّه. پس برداشت آنها از عید، غیر برداشت ماست و ما هم امیدواریم که به تبع اولیاء خدا به جلوهاى از آن جلوهها برسیم و ذرهاى از آن معارف در قلب ما واقع بشود ..
و امیدواریم که ملت ما همان طورى که جوانان ما تحول پیدا کردند و راه صد ساله را با یک شب پیمودند، این تحول نصیب ملت ما همه بشود. بحمداللَّه نسیمى از این مسائل در این کشور وزیده است، و لهذا پیروزیهایى که ما داریم پیروزیهایى نیست که مال یک ملت چهل میلیونى که داراى هیچ نیست باشد، اینها پیروزىاى است که اسلام براى ما آورده است، خداى تبارک و تعالى به ما عنایت فرموده است. هرکس از شرق و غرب هرچه مىخواهد بگوید، ما راه خودمان را داریم مىرویم. و امیدواریم که این راه را به آخر برسانیم. آنها البته از باب اینکه ناراحت هستند از اینکه دستشان از منافع خودشان در این کشور کوتاه شده است، و خوف این را دارند که از کشورهاى دیگر هم کوتاه بشود، این است که توطئههاى خودشان را مىکنند و خواهند کرد بعد از این، و خداى تبارک و تعالى هم این توطئهها را خنثى خواهد کرد ان شاء اللَّه. و من امیدوارم که به یمن برکات حضرت صاحب- سلام اللَّه علیه و روحى فداه- این کشور، کشور پیشرفتهاى بشود از حیث اخلاق، از حیث دیانت، از حیث معنویات و از حیث همه چیزها، مادیات و همه چیز. و بحمداللَّه ما هر روزى را که مىگذرانیم از روز سابق براى ما بهتر است. و من امیدوارم که این سال بهتر از همه سالها باشد و خداوند همه را توفیق بدهد که قدر نعمتهاى خدا را بدانند و بدانند که همه چیز از اوست. اگر همه چیز را از او دانستند دیگر در هیچ چیز ناراحت نمىشوند. ناراحتیها براى این است که انسان از خودش مىبیند. ما در فقدان عزیزانمان که ناراحت مىشویم براى اینکه، اینها را از خودمان مىدانیم. اگر ما همه را از خدا بدانیم و ببینیم که اینها نعمتى هست که خدا داده، نعمتى هست که خدا مىبرد پیش خودش، شهدا مهمان خدا هستند، اگر اینها را ما واقعاً در قلبمان ادراک بکنیم. عید مىشود براى کسانى که شهید دارند، عید مىشود براى کسانى که مجروح شدند، عید مىشود براى کسانى که در راه خدا عزیزان خودشان را از دست دادند، براى اینکه این عزیزان، عزیزان خدا هستند، اینها همه از او هستند .
صحیفه امام، ج18، ص: 396
من نجف که بودم، یک آدمى آمد از طرف یک گروهى، و بیشتر از بیست روز ـ بعضیها مىگویند بیست و چهار روز ـ آنجا ماند. هر روز هم آمد پیش من. من یک ساعت یا بیشتر به او مهلت دادم صحبت کرد. تمام صحبتش هم از قرآن بود و نهج البلاغه. تمام صحبتش. من سوء ظن به او پیدا کردم(1). و یادم آمد قصهاى که مرحوم سید عبدالمجید همدانى داشته است. نقل مىکنند یک نفر یهودى آمده بود پیش ایشان و مسلمان شده بود. بعد از یک چند وقتى، ایشان دیده بود ایشان خیلى مسلمان شده! خواسته بودش، گفته بود: تو من را مىشناسى؟ گفت: بله، شما از علمایید. مىدانید که من، مثلًا، اولاد پیغمبر هستم؟ مىدانید که من پدرانم مسلمان بودند؟ این همه، چه، چه. حالا هم عالم هستم در این جمعیت؟ بله، همه اینها را مىدانم خودت را هم مىشناسى؟ بله، یهودى زادهام.
همه پدرهایت یهودى بودند، خودت هم یهودى بودى و تازه مسلمان شدى؟ من یک معمایى پیشم هست. و او این است که چهطور تو از من بیشتر مسلمان شدى؟ چه شده است که تو اظهار اسلامت بیشتر از آنى است که ما هستیم. شنیدم که بعد مردک رفته و دیگر ایشان ندیدند او را. معلوم شد حیلهاى بوده براى یک کارهایى! از این حیلهها هست. من دیدم که این خیلى مسلمان شده و تمام حرفش از اسلام و نهج البلاغه و فلان؛ و در خلال حرفهایش مىدیدم که روى اعوجاج دارد مسائل را، حرفهایى را، مىزند. من هیچ حرف با او نزدم. فقط گوش کردم که بفهمم چه آدمى است فقط یک کلمهاى که او گفت که ما مىخواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم قیام مسلحانه حالا وقتش نیست، براى اینکه نیروى خودتان را از بین مىبرید و کارى ازتان نمىآید.
مدعیان اسلام
یک دستهاى از اینها که حالا شما مىبینید که اظهار اسلام مىکنند، و شاید از شما هم بیشتر اظهار اسلام مىکنند، از این سنخ جمعیت هستند که اسلام را اگر هم بخواهند، نه آن اسلامى است که پیغمبر اکرم فرموده است. یک چیز دیگرى. وارونهاش مىخواهند بکنند به یک صورت دیگرى درآورند او را. همه چیزش را مىخواهند وارونه بکنند. در بین این افراد خیلى هستند که بسیار اسم اسلام را مىبرند و بسیار هم دلسوزى براى اسلام مىکنند، اما اگر دلسوزى بکنند براى آن اسلام خودشان؛ نه براى آن اسلام ما. و بعضى دیگر هم هستند که اصلًا نه، اعتقادى به اسلام هم ندارند، چنانچه به این انقلاب هم اعتقادى نداشتند، ولى حالا صد در صد اسلامى شدند و انقلابى. حالا شما نمىتوانید یک کسى را پیدا کنید که بگوید من انقلابى نیستم! همه هم مىگویند ما از اول بودیم! الآن همه اینهایى که مىآیند، مىگویند ما حبسها رفتیم، چه کردیم؛ مخالفتها کردیم در زمان طاغوت. حالا دیگر اسم آن رژیم پیش آنها هم «طاغوت» شده است! در صورتى که در دلشان این نیست. اینها الآن از اسلام مىترسند. سخت هم مىترسند. در صورتى که اسلام براى همه خوب است. لکن اینها وحشتشان زده است. البته براى خیانتکار، اسلام هم خوب نیست. هیچ دین توحیدى براى خیانتکارى خوب نیست ...
ـــــــــــــــــ
1. یکى از اعضاى گروهک مجاهدین خلق (منافقین)
منبع: صحیفه امام، ج10، ص460 و 461
نوشته زیبا و و لایى زیر از استاد فرزانهمان استاد جواد محدثى است که اندک بضاعت قلمى که دارم، مدیون کلاس نگارش ایشان در اواخر دهه 60 و پس از آنم.
این نوشته توسط سایت خبرگزارى رسا با عنوان «نگارستان ولایت» منتشر شده است:
میخواهم با قلم مویی از کلمات، بر بوم این صفحات، چهره نگاری کنم و تصویر چهره محبوب را به صورت تابلویی چند بعدی، به رسم یاد بود تقدیم دوستان کنم.
در قاب این نوشته، تصویر مردی است از تبار عترت، سیدی از قبیله اهل بیت، زاده زهرا و علی(ع)، مسافری از قافله تشیع، پیام آوری از حرای کربلا، سرداری به تنهایی مجتبای سبز پوش، تنهایی در غریب آباد بی دردان، زخم خورده ای از تیغ جهل نامردان، محسود حسودان تنگ نظر، محبوب عاشقان جان بر کف، صبوری از طوبای حسنی، غیوری از شجره حسینی، شاهدی از مشهد شهادت، شهید زنده ای از نسل حماسه، ذوالفقاری در غلاف حفظ مصالح.
این قطعه های ریز و درشت را اگر کنار هم بگذاری، سیمای آفتابی مردی به چشم می آید که در اوج اقتدار، مظلوم است و در بلندای رفعت، متواضع و در اوج تواضع، رفیع.
دخیل ضریح انتظار، تشنه چشمه فرج، سیراب زمزم جمکران، علمداری عباس گون که قاطعیتی ذوالفقارانه دارد و دستی که یادگار علقمه وفا و فرات و کربلاست.
پناه چلچله ها، مامن دلشکسته ها، سردار خط علوی، سرباز جبهه مهدوی.
نشان جانبازی در دست بلندش، چفیه بسیج بر دوش تعهد بارش، عصای توکل در پنجه استوارش ، عینک بصیرت بر چشمان بیدارش.
فقیهی وارسته از تعلقات، رهبری رهرو جاده تکلیف که مرجعیت در پی او دوان است و او از مرجعیت گریزان.
چله نشین سجاده و سحر، معتکف محراب فکه و شلمچه،«امین » وادی شعر و هنر، مرزبان اقلیم فرهنگ و ادب، خبیر خطه فقه و حدیث، بصیر میدان سیره و تاریخ، نکته سنج قلمرو اخلاق و تربیت، شوریده آوای ترتیل و قرائت، خط شکن عرصه سیاست، خورشید سپهر بیان و بلاغت، آبرو بخش رهبری و درس آموز شیوه سروری.
جوانان، دلداده پند پیرانه اش، پیران شور آموز روح جوانانه اش، واعظان خوشه چین خرمن بیانش، ذاکران بهره مند از نکته های بدیعش، قاریان، در کمند مد نگاهش، متهجدان اسیر سلسله اشک و آهش.
اهل ذوق، شیفته روح لطیفش، اهل ادب، مفتون فکر بدیعش، اهل دل، مخمور شراب شیدایی، اهل رزم، مرید روح عاشورایی اش.
اهل قلم از قدرت قلمش متحیر، اهل سخن از طبع سیال و ذهن جوالش مدهوش، اهل سیاست از هوش سیاسی اش حیران، اهل فرهنگ از ژرفای فهمش سر به گریبان، اهل مطالعه بر گستره کتابخوانی اش ثناخوان.
فقیهان به عمق فقاهتش معترف، هنرمندان از بینش هنری اش مبهوت، شاعران از ظرافت طبعش مشعوف، خطیبان از سلاست گفتارش در شگفت، رهروان به رهبریش مفتخر، رهبران به صلابتش محتاج.
رهبری فرهنگ ساز و اندیشه پرور، غیرت گستر و آینده نگر. فرزانه ای که افشای شبیخون فرهنگی، برگی از دفتر بیداری اوست، و«عبرتهای عاشورا »، نقطه ای از الفبای شعورش، «رسالت خواص »، سطری از کتاب تعهدش، رفتار علوی، واژه ای از قاموس افکارش، ساده زیستی، موجی از پارساییاش.
عزت حسینی مرامش، خدمت رسانی پیامش، کارآمدی حوزه امیدش، بیداری دانشگاه انتظارش، ایمان جوانان تکیه گاهش، وحدت مردم آرمانش.
«خامنه»، ذاکره دیرینش،«قم» خاطره شیرینش،«مشهد» شاهد هدایتهایش، «ایران » خانه امتش، امت حامی امامتش، سنگر جمعه تجلی راه خدایی اش، محراب جبهه تبلور روح حسینی اش، ولایت فقیه تداوم خط خمینی اش، کرسی درس حجت فقاهتش.
اینهاست که دل ها را اسیر سلسله محبتش ساخته و جانها را به کمند عشتقش انداخته است.
اینک در«نگارستان ولایت» این تصویر زیبا، بیقاب و بینقاب، در تاقچه دلمان نشسته و راه را بر نامحرمان بسته است.
باشد که این نقش و این نگار، بیغبار و پایدار بماند.
این را هم عرض بکنیم؛ بعضىها در فضاى فتنه، این جملهى «کن فى الفتنة کابن اللّبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»(1) را بد میفهمند و خیال میکنند معنایش این است که وقتى فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار». این معنایش این است که به هیچ وجه فتنهگر نتواند از تو استفاده کند؛ از هیچ راه. «لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود.
در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم که جناب عمار یاسر دائم - آثار صفین را نگاه کنید - مشغول سخنرانى است؛ این طرف لشکر، آن طرف لشکر، با گروههاى مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود دیگر؛ دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند؛ فتنهى عظیمى بود؛ یک عدهاى مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگرى بود؛ این طرف میرفت، آن طرف میرفت، براى گروههاى مختلف سخنرانى میکرد ـ که اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست ـ از آن طرف هم آن عدهاى که «نفر من اصحاب عبد اللَّه بن مسعود ...» هستند، در روایت دارد که آمدند خدمت حضرت و گفتند: «یا امیرالمؤمنین ـ یعنى قبول هم داشتند که امیرالمؤمنین است ـ انّا قد شککنا فى هذا القتال»؛(2) ما شک کردیم. ما را به مرزها بفرست که در این قتال داخل نباشیم! خوب، این کنار کشیدن، خودش همان ضَرعى است که یُحلب؛ همان ظَهرى است که یُرکب! گاهى سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به فتنه است. در فتنه همه بایستى روشنگرى کنند؛ همه بایستى بصیرت داشته باشند. امیدواریم انشاءاللَّه خداى متعال ما را و شما را به آنچه میگوئیم، به آنچه نیت داریم، عامل کند؛ موفق کند.
دانلود مستقیم گفتار همین بخش(370 کیلو بایت)
بخشى از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با نمایندگان مجلس خبرگان
ــــــــــــــــــــ
1. نهج البلاغه، حکمت1 : در فتنه چون بچهشتر باش که نه پشتى براى سوارى دارد و نه شیرى براى دوشیدن
2. وقعة صفین، ص115
اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم، آن توصیه این خواهد بود که بصیرت خودتان را زیاد کنید؛ بصیرت. بلاهایى که بر ملتها وارد میشود، در بسیارى از موارد بر اثر بىبصیرتى است. خطاهایى که بعضى از افراد میکنند - مىبینید در جامعهى خودمان هم گاهى بعضى از عامهى مردم و بیشتر از نخبگان، خطاهایى میکنند. نخبگان که حالا انتظار هست که کمتر خطا کنند، گاهى خطاهایشان اگر کماً هم بیشتر نباشد، کیفاً بیشتر از خطاهاى عامهى مردم است - بر اثر بىبصیرتى است؛ خیلىهایش، نمیگوییم همهاش.
بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهى خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جملهى امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(1) میدانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهایى را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضىشان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى. امیرالمؤمنین از تاریکى شب استفاده کرد و از اردوگاه خوارج عبور کرد، دید یکى دارد با صداى خوشى میخواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّیل»(2) - آیهى قرآن را نصفه شب دارد میخواند؛ با صداى خیلى گرم و تکان دهندهاى - یک نفر کنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! بهبه! خوش به حال این کسى که دارد این آیه را به این قشنگى میخواند. اى کاش من یک مویى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت میرود؛ حتماً، یقیناً؛ من هم با برکت او به بهشت میروم. این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد که دشمنان کشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالاسر کشتههاى دشمن، همین طور عبور میکرد و میگفت بعضىها را که به رو افتاده بودند، بلندشان کنید؛ بلند میکردند، حضرت با اینها حرف میزد. آنها مرده بودند، اما میخواست اصحاب بشنوند. یکى را گفت بلند کنید، بلند کردند. به همان کسى که آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را میشناسى؟ گفت: نه. گفت: این همان کسى است که تو آرزو کردى یک مو از بدن او باشى، که آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناک میخواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلّین) میایستد، شمشیر میکشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت نیست، نمیتواند اوضاع را بفهمد.
بنده بارها این جبهههاى سیاسى و صحنههاى سیاسى را مثال میزنم به جبههى جنگ. اگر شما تو جبههى جنگ نظامى، هندسهى زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسائى میروند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسائى است؛ شناسائى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسائى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت مىبینید که دارد خمپارهاش را، توپخانهاش را آتش میکند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نمیداند دیگر. عرصهى سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مىبینید آتش توپخانهى تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.
یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلَقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوینده. اینها مضرَ است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکى از کارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن جنگ روانى میگویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوههاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى؛ خیلى. آدم نگاه مىکند کارهایشان را، مىبیند که در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسانتر از تعمیر ذهن است. وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبههافکنى میکردند، سوء ظن را وارد میکردند؛ کار آسانى بود. این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى میرفت و همین طور این گروههائى را که - به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم - بودند، به هر کدام میرسید، در مقابل آنها مىایستاد و مبالغى براى آنها صحبت میکرد؛ حقائقى را براى آنها روشن میکرد و تأثیر میگذاشت. یک جا میدید اختلاف پیدا شده، یک عدهاى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را بسرعت آنجا میرساند و برایشان حرف میزد، صحبت میکرد، تبیین میکرد؛ این گرهها را باز میکرد.
بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهى مىبیند که متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بىبصیرتىاند؛ نمیفهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفى یکهو به نفع دشمن میپرانند؛ به نفع جبههاى که همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نیستند، نیت بدى هم ندارند؛ اما این است دیگر. بىبصیرتى است دیگر. این بىبصیرتى را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوى تقلیدى - که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمیخواهم - از بین ببرید. کسانى هستند که میتوانند با استدلال، آدم را قانع کنند؛ ذهن انسان را قانع کنند. و حتّى حضرت ابىعبداللَّهالحسین (علیهالسّلام) هم از این ابزار در شروع نهضت و در ادامهى نهضت استفاده کرد.
من این خاطره را بارها نقل کردهام: در روزهاى سوم چهارم جنگ بود، توى اتاق جنگ ستاد مشترک، همه جمع بودیم؛ بنده هم بودم، مسئولین کشور؛ رئیس جمهور، نخست وزیر - آن وقت رئیس جمهور بنىصدر بود، نخست وزیر هم مرحوم رجایى بود - چند نفرى از نمایندگان مجلس و غیره، همه آنجا جمع بودیم، داشتیم بحث میکردیم، مشورت میکردیم. نظامىها هم بودند. بعد یکى از نظامىها آمد کنار من، گفت: این دوستان توى اتاق دیگر، یک کار خصوصى با شما دارند. من پا شدم رفتم پیش آنها. مرحوم فکورى بود، مرحوم فلاحى بود - اینهائى که یادم است - دو سه نفر دیگر هم بودند. نشستیم، گفتیم: کارتان چیست؟ گفتند: ببینید آقا! - یک کاغذى در آوردند. این کاغذ را من عیناً الان دارم توى یادداشتها نگه داشتهام که خط آن برادران عزیز ما بود - هواپیماهاى ما اینهاست؛ مثلاً اف 5، اف 4، نمیدانم سى 130، چى، چى، انواع هواپیماهاى نظامىِ ترابرى و جنگى؛ هفت هشت ده نوع نوشته بودند. بعد نوشته بودند از این نوع هواپیما، مثلاً ما ده تا آمادهى به کار داریم که تا فلان روز آمادگىاش تمام میشود. اینها قطعههاى زودْتعویض دارند - در هواپیماها قطعههائى هست که در هر بار پرواز یا دو بار پرواز باید عوض بشود - میگفتند ما این قطعهها را نداریم. بنابراین مثلاً تا ظرف پنج روز یا ده روز این نوع هواپیما پایان میپذیرد؛ دیگر کأنه نداریم. تا دوازده روز این نوعِ دیگر تمام میشود؛ تا چهارده پانزده روز، این نوع دیگر تمام میشود. بیشترینش سى 130 بود. همین سى 130 هائى که حالا هم هست که حدود سى روز یا سى و یک روز گفتند که براى اینها امکان پرواز وجود دارد. یعنى جمهورى اسلامى بعد از سى و یک روز، مطلقاً وسیلهى پرندهى هوائى نظامى - چه نظامى جنگى، چه نظامى پشتیبانى و ترابرى - دیگر نخواهد داشت؛ خلاص! گفتند: آقا! وضع جنگ ما این است؛ شما بروید به امام بگوئید. من هم از شما چه پنهان، توى دلم یک قدرى حقیقتاً خالى شد! گفتیم عجب، واقعاً هواپیما نباشد، چه کار کنیم! او دارد با هواپیماهاى روسى مرتباً مىآید. حالا خلبانهایش عرضهى خلبانهاى ما را نداشتند، اما حجم کار زیاد بود. همین طور پشت سر هم مىآمدند؛ انواع کلاسهاى گوناگون میگ داشتند.
ادامه مطلب...
یادداشت حضرت آیتالله العظمى خامنهای درباره مناجات شعبانیه
امام خمینی(ره)، که خود نمونه یک عارف کامل بودند، و سبکبار نفس خود را از مهلکه دنیا بیرون کشیده بودند، در فرازهای مختلف، در دیدار با قشرهای مختلف مردم و مسؤولان، ایشان را به خواندن دعا و تدبر در دعا های وارد شده از ائمه طاهرین(ع) دعوت میکردند.
همچنین در جاهای مختلف از مناجات شعبانیه(1)، تعریف و تمجید و استفاده نمودهاند، به طوریکه می توان گفت یکی از دعاهایی که امام خمینی(ره) با آن مأنوس بودهاند، دعای شریف مناجات شعبانیه است.
نوشتار زیر به بحث اهمیت خواندن دعا در ماه شعبان و مناجات شعبانیه از دیدگاه امام خمینی(ره) میپردازد:
اهمیت خواندن دعا در ماه شعبان
«این دعاهایى که در ماهها هست، در روزها هست، خصوصاً، در ماه رجب و شعبان و ماه مبارک رمضان، اینها انسان را همچو تقویت روحى مىکند- اگر کسى اهلش باشد، ماها که نیستیم- همچو تقویت روحى مىکند و همچو راه را براى انسان باز مىکند و نور افکن است براى اینکه، این بشر را از این ظلمتها بیرون بیاورد و وارد نور بکند که معجزه آساست.
به این دعاها عنایت بکنید. گول بعض از نویسندهها و امثال کسروى(2) را نخورید که ادعیه را تضعیف مىکردند؛ این تضعیف، تضعیف اسلام است، نمىفهمند اینها، بیچارهاند. نمىدانند در این کتاب چه چیزها هست، همان مسائل قرآن است با لسان دیگرى که لسان ائمه باشد.
لسان قرآن یکجور زبان است، زبان دعا یکجور زبان است، زبان علما و عرفا و اینها هم یک زبان دیگر است.
آنکه سبکبار مىکند انسان را و از این ظلمتکده مىکِشد او را بیرون و نفْس را از آن گرفتاریها و سرگشتگیهایى که دارد خارج مىکند این ادعیهاى است که از ائمه ما وارد شدهاند.
ائمه ما- علیهم صلوات اللَّه- که تقریباً همهشان گرفتار به یک ابرقدرتهایى بودند که نمىتوانستند یک کارى را انجام بدهند شاخص، علاوه بر آن هدایتهاى زیرزمینى که مىکردند این ادعیهشان براى تجهیز مردم بود، برخلاف آن دولتهاى قاهرى که بودند.
همین ادعیه بودند که اشخاص وقتى که ادعیه را مىخواندند قوّت روحى پیدا مىکردند و سبکبار مىشدند و شهادت براى آنها هَیِّن و آسان مىشد.
این ادعیه در ماه مبارک رجب و خصوصاً در ماه مبارک شعبان اینها مقدمه و آرایشى است که انسان به حسب قلب خودش مىکند براى اینکه مهیا بشود برود مهمانى؛ مهمانى خدا، مهمانىاى که در آنجا سفرهاى که پهن کرده است قرآن مجید است و محلى که در آنجا ضیافت مىکند مهمش «لیلة القدر» است و ضیافتى که مىکند ضیافت تنزیهى و ضیافت اثباتى و تعلیمى [است]».(3)
و در جای دیگر می گوید: « ادعیهاى [را] که در این ماه مبارک؛ ماه معظم شعبان وارد شده است و پس از آن در ماه مبارک رمضان وارد شده است بخوانیم و درش تدبر کنیم».(4)
مناجات شعبانیه
آن عارف زاهد و عاشق، آن واصل کامل در جای جای سخنانش از مناجات شعبانیه می گوید، و مردم و مسؤولان را به خواندن و تدبر در فراز های این دعای پر بها دعوت و سفارش می کند: «من ندیدهام در ادعیه، دعایى را که گفته شده باشد همه امامها این دعا را مىخواندند، در دعاى شعبانیه این هست؛ اما من یادم نیست که در یک دعاى دیگرى دیده باشم که همه ائمه این را مىخواندند. این مناجات شعبانیه براى این است که شما را، همه را مهیا کند براى «ضیافة اللَّه».»(5)
ایشان در جای دیگر می فرماید: «مناجات شعبانیه از مناجاتهایى است که کم نظیر است؛ مثل دعاى ابو حمزه که از حضرت سجاد وارد شده است، آن هم کم نظیر است و این هم کم نظیر است. دعاى کمیل در شعبان وارد شده است و یکى از ادعیهاى است که در پانزده شعبان، شب پانزده شعبان خوانده مىشود، مشتمل بر اسرارى است که دست ما از آن کوتاه است. از ائمه هدى ادعیهاى وارد شده است که مضامین آنها را باید تأمل کرد، و آنهایى که اهل نظر هستند، اهل معرفت هستند بر آنها شرح کنند؛ آنها را به مردم ارائه بدهند، اگرچه هیچ کس نمىتواند آن چیزى [را] که به حسب واقع هست، شرح کند»(6)
ادامه مطلب...