اگر من بخواهم یک توصیه به شما بکنم، آن توصیه این خواهد بود که بصیرت خودتان را زیاد کنید؛ بصیرت. بلاهایى که بر ملتها وارد میشود، در بسیارى از موارد بر اثر بىبصیرتى است. خطاهایى که بعضى از افراد میکنند - مىبینید در جامعهى خودمان هم گاهى بعضى از عامهى مردم و بیشتر از نخبگان، خطاهایى میکنند. نخبگان که حالا انتظار هست که کمتر خطا کنند، گاهى خطاهایشان اگر کماً هم بیشتر نباشد، کیفاً بیشتر از خطاهاى عامهى مردم است - بر اثر بىبصیرتى است؛ خیلىهایش، نمیگوییم همهاش.
بصیرت خودتان را بالا ببرید، آگاهى خودتان را بالا ببرید. من مکرر این جملهى امیرالمؤمنین را به نظرم در جنگ صفین در گفتارها بیان کردم که فرمود: «الا و لایحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر».(1) میدانید، سختى پرچم امیرالمؤمنین از پرچم پیغمبر، از جهاتى بیشتر بود؛ چون در پرچم پیغمبر دشمن معلوم بود، دوست هم معلوم بود؛ در زیر پرچم امیرالمؤمنین دشمن و دوست آنچنان واضح نبودند. دشمن همان حرفهایى را میزد که دوست میزند؛ همان نماز جماعت را که تو اردوگاه امیرالمؤمنین میخواندند، تو اردوگاه طرف مقابل هم - در جنگ جمل و صفین و نهروان - میخواندند. حالا شما باشید، چه کار میکنید؟ به شما میگویند: آقا! این طرفِ مقابل، باطل است. شما میگوئید: اِ، با این نماز، با این عبادت! بعضىشان مثل خوارج که خیلى هم عبادتشان آب و رنگ داشت؛ خیلى. امیرالمؤمنین از تاریکى شب استفاده کرد و از اردوگاه خوارج عبور کرد، دید یکى دارد با صداى خوشى میخواند: «أمّن هو قانت ءاناء اللّیل»(2) - آیهى قرآن را نصفه شب دارد میخواند؛ با صداى خیلى گرم و تکان دهندهاى - یک نفر کنار حضرت بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! بهبه! خوش به حال این کسى که دارد این آیه را به این قشنگى میخواند. اى کاش من یک مویى در بدن او بودم؛ چون او به بهشت میرود؛ حتماً، یقیناً؛ من هم با برکت او به بهشت میروم. این گذشت، جنگ نهروان شروع شد. بعد که دشمنان کشته شدند و مغلوب شدند، امیرالمؤمنین آمد بالاسر کشتههاى دشمن، همین طور عبور میکرد و میگفت بعضىها را که به رو افتاده بودند، بلندشان کنید؛ بلند میکردند، حضرت با اینها حرف میزد. آنها مرده بودند، اما میخواست اصحاب بشنوند. یکى را گفت بلند کنید، بلند کردند. به همان کسى که آن شب همراهش بود، حضرت فرمود: این شخص را میشناسى؟ گفت: نه. گفت: این همان کسى است که تو آرزو کردى یک مو از بدن او باشى، که آن شب داشت آن قرآن را با آن لحن سوزناک میخواند! اینجا در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین (علیه افضل صلوات المصلّین) میایستد، شمشیر میکشد! چون بصیرت نیست؛ بصیرت نیست، نمیتواند اوضاع را بفهمد.
بنده بارها این جبهههاى سیاسى و صحنههاى سیاسى را مثال میزنم به جبههى جنگ. اگر شما تو جبههى جنگ نظامى، هندسهى زمین در اختیارتان نباشد، احتمال خطاهاى بزرگ هست. براى همین هم هست که شناسائى میروند. یکى از کارهاى مهم در عمل نظامى، شناسائى است؛ شناسائى از نزدیک، که زمین را بروند ببینند: دشمن کجاست، چه جورى است، مواضعش چگونه است، عوارضش چگونه است، تا بفهمند چه کار باید بکنند. اگر کسى این شناسائى را نداشته باشد، میدان را نشناسد، دشمن را گم بکند، یک وقت مىبینید که دارد خمپارهاش را، توپخانهاش را آتش میکند به طرفى، که اتفاقاً این طرف، طرفِ دوست است، نه طرفِ دشمن. نمیداند دیگر. عرصهى سیاسى عیناً همین جور است. اگر بصیرت نداشته باشید، دوست را نشناسید، دشمن را نشناسید، یک وقت مىبینید آتش توپخانهى تبلیغات شما و گفت و شنود شما و عمل شما به طرف قسمتى است که آنجا دوستان مجتمعند، نه دشمنان. آدم دشمن را بشناسد؛ در شناخت دشمن خطا نکنیم. لذا بصیرت لازم است، تبیین لازم است.
یکى از کارهاى مهم نخبگان و خواص، تبیین است؛ حقائق را بدون تعصب روشن کنند؛ بدون حاکمیت تعلَقات جناحى و گروهى و بر دل آن گوینده. اینها مضرَ است. جناح و اینها را باید کنار گذاشت، باید حقیقت را فهمید. در جنگ صفین یکى از کارهاى مهم جناب عمار یاسر تبیین حقیقت بود. چون آن جناح مقابل که جناح معاویه بود، تبلیغات گوناگونى داشتند. همینى که حالا امروز به آن جنگ روانى میگویند، این جزو اختراعات جدید نیست، شیوههاش فرق کرده؛ این از اول بوده. خیلى هم ماهر بودند در این جنگ روانى؛ خیلى. آدم نگاه مىکند کارهایشان را، مىبیند که در جنگ روانى ماهر بودند. تخریب ذهن هم آسانتر از تعمیر ذهن است. وقتى به شما چیزى بگویند، سوءظنى یک جا پیدا کنید، وارد شدن سوء ظن به ذهن آسان است، پاک کردنش از ذهن سخت است. لذا آنها شبههافکنى میکردند، سوء ظن را وارد میکردند؛ کار آسانى بود. این کسى که از این طرف، خودش را موظف دانسته بود که در مقابل این جنگ روانى بایستد و مقاومت کند، جناب عمار یاسر بود، که در قضایاى جنگ صفین دارد که با اسب از این طرف جبهه، به آن طرف جبهه و صفوف خودى میرفت و همین طور این گروههائى را که - به تعبیرِ امروز، گردانها یا تیپهاى جدا جداى از هم - بودند، به هر کدام میرسید، در مقابل آنها مىایستاد و مبالغى براى آنها صحبت میکرد؛ حقائقى را براى آنها روشن میکرد و تأثیر میگذاشت. یک جا میدید اختلاف پیدا شده، یک عدهاى دچار تردید شدند، بگو مگو توى آنها هست، خودش را بسرعت آنجا میرساند و برایشان حرف میزد، صحبت میکرد، تبیین میکرد؛ این گرهها را باز میکرد.
بنابراین، بصیرت مهم است. نقش نخبگان و خواص هم این است که این بصیرت را نه فقط در خودشان، در دیگران به وجود بیاورند. آدم گاهى مىبیند که متأسفانه بعضى از نخبگان خودشان هم دچار بىبصیرتىاند؛ نمیفهمند؛ اصلاً ملتفت نیستند. یک حرفى یکهو به نفع دشمن میپرانند؛ به نفع جبههاى که همتش نابودى بناى جمهورى اسلامى است به نحوى. نخبه هم هستند، خواص هم هستند، آدمهاى بدى هم نیستند، نیت بدى هم ندارند؛ اما این است دیگر. بىبصیرتى است دیگر. این بىبصیرتى را بخصوص شما جوانها با خواندن آثار خوب، با تأمل، با گفتگو با انسانهاى مورد اعتماد و پخته، نه گفتگوى تقلیدى - که هر چه گفت، شما قبول کنید. نه، این را من نمیخواهم - از بین ببرید. کسانى هستند که میتوانند با استدلال، آدم را قانع کنند؛ ذهن انسان را قانع کنند. و حتّى حضرت ابىعبداللَّهالحسین (علیهالسّلام) هم از این ابزار در شروع نهضت و در ادامهى نهضت استفاده کرد.