روزهای آخر جنگ طرحی برای عملیات در محور کوشک و طلائیه تهیه شده بود و 300 الی 400 گردان آماده عملیات شدند. میزان موفقیت را بالای 70 درصد، اسرای دشمن را 5 تا 6هزار نفر و کسب غنائم بسیاری را هم برآورد کردهاند.
مقام معظم رهبری با آنکه موافق اجرای عملیات بودند، اما موافقت امام را نیز شرط دانستند، از این رو با حضرت امام تماس تلفنی گرفتند و پس از بررسی موضوع، پاسخ امام (ره) این بود: «من صلاح نمیدانم که این عملیات انجام شود» مقام معظم رهبری هم گفتند: «چشم، هر چه شما بفرمایید.»
فرماندهان تلاششان این بود که دوباره صحبتی با امام بشود، اما معظمله فرمودند: «ما همه همچون اسلحهای هستیم که گلنگدن آن کشیده شده، فشنگ هم آماده است و ما مثل همان گلوله هستیم که اگر امام انگشتش را تکان دهد و ماشه را بچکاند ما شلیک میشویم، اگر نه ما آماده و منتظر آن اشاره انگشت حضرت امام میمانیم.»
(مأخذ: مرکز خبر حوزه به نقل از نویسنده کتاب امیر حماسهها)
یکى از خاطرات خیلى جالب من، آن شب اوّلى است که امام وارد تهران شدند؛ یعنى روز دوازدهم بهمن - شب سیزدهم - شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیدهاید که امام، وقتى آمدند، به بهشت زهرا رفتند و سخنرانى کردند، بعد با هلىکوپتر بلند شدند و رفتند.
تا چند ساعت کسى خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلىکوپتر، امام را در جایى که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر مىخواسشت جایى بنشیند که جمعیت باشد، مردم مىریختند و اصلاً اجازه نمىدادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. مىخواستند دور امام را بگیرند.
هلىکوپتر در نقطهاى در غرب تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلى امام را سوار کرد. همین آقاى «ناطق نورى» اتومبیلى داشتند، امام را سوار مىکنند - مرحوم حاج احمد آقا هم بود - امام مىگویند: مرا به خیابان ولىعصر ببرید؛ آنجا منزل یکى از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ مىروند و سراغ به سراغ، آدرس مىگیرند، بالاخره پیدا مىکنند - منزل یکى از خویشاوندان امام - بىخبر، امام وارد منزل آنها مىشوند!
زمانى که مىخواستم برای تبلیغ به خارج از کشور سفر کنم، محضر مقام معظم رهبرى رسیدم و از آقا توصیهاى خواستم.
آقا فرمودند:
«سعی کنید در آنجا مستحبات را دو برابر انجام دهید. چون که آنجا برای مصونیت از گناه به تلاش بیشترى نیاز دارید. اگر این کار را انجام دهید وقتی برگشتید اگر کاملتر نشده باشید، لااقل همان هستید که بودید. چون در آن فرهنگ باید از پادزهرى قوىتر استفاده کنید.»
این نکته در آن سالها برای من خیلى ارزنده بود.
راوى: حجتالاسلام والمسلمین مرتضى آقا تهرانى
منبع: نشریه اشراق اندیشه شماره 16
وقتی به منزل رسیدم، حضرت امام(ره) که ظاهراً فهمیده بودند من از بستری شدن ایشان مطلع هستم، مرا در آغوش گرفت و برای این که از نگرانی بیرون بیایم و فکرم را برای امتحان متمرکز کنم با خوشحالی و با هیجان خاصی فرمود: «من دیگه نمیرم بیمارستان، من دیگه نمیرم بیمارستان، برو امتحانت رو بده».
خانم زهرا مصطفوی دختر حضرت امام خمینی (ره) در گفت و گو با خبرنگار «جهان» گفت: خاطرات زیادی از امام(ره) داشتهام و اغلب این خاطرات را نیز در جاهای مختلف بازگو کردهام، اما خاطرهای که به نظرم آمد جایی بازگو نکرده ام از زمانی است که من، امتحان جامع در مقطع دکتری داشتم؛ قضیه از این قرار بود که من شب قبل از امتحان به خانه پدر رفتم تا از ایشان و مادرم دیدن کنم. از قضا قرار بود فردای آن روز یعنی روز امتحان، حضرت امام را در بیمارستان جهت عمل جراحی بستری کنند. ایشان من را که دیدند به مادرم اشاره ای کردند که نکند من بویی از این ماجرا ببرم و باعث شود نگران شوم و از درسم عقب بیفتم. با اینحال من در این گیر و دار متوجه موضوع شدم، اما بروز ندادم تا امام ناراحت نشود؛ فردای آن روز پیش از آنکه سر کنکور بروم سری به خانه پدر زدم تا قبل از عمل، ایشان را یک بار دیگر ببینم؛ علی الظاهر پیش از ورود من به خانه از بیمارستان به ایشان زنگ زده بودند و وقت عمل را به تعویق انداخته بودند.
وقتی به منزل رسیدم، حضرت امام(ره) که ظاهراً فهمیده بودند من از بستری شدن ایشان مطلع هستم، مرا در آغوش گرفت و برای این که از نگرانی بیرون بیایم و فکرم را برای امتحان متمرکز کنم با خوشحالی و با هیجان خاصی فرمود: «من دیگه نمی رم بیمارستان، من دیگه نمیرم بیمارستان، برو امتحانت رو بده».
مصطفوی همچنین تصریح کرد: اصرار حضرت امام(ره) به علم و دانش اندوزی، علی رغم جو قبل از انقلاب و دیدگاه مخالف بسیاری نسبت به تحصیل دختران، بیش اندازه بود.
وی افزود: حضرت امام هموراه به تحصیل دختران و پسرانشان حریص بود و حتی در زمانی که اوضاع برای رفتن به کلاسها برایمان مساعد نبود؛ ایشان دروس حوزه را برای ما در خانه بازگو می کردند.
زهرا مصطفوی در پاسخ به سوال خبرنگار «جهان» مبنی بر اینکه بیشتر خود را از کدام بعد دیده اید؛ این که به عنوان دختر امام خمینی(ره) بوده اید یا اینکه به عنوان یک زن ایرانی که توانسته است توانایی خود را در فعالیت های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی نشان دهد؟ گفت: تفکیک این دو بعد میسر نخواهد بود؛ چراکه من به عنوان دختر امام خمینی و اینکه در دامان ایشان پررش یافته ام امری است که بی شک بازتابی در شخصیت من داشته است و بالطبع دارای تاثیر زیادی است و از طرف دیگر به عنوان یک زن ایرانی که در زمان انقلاب زندگی کرده و از انقلاب و جو آن نیز متاثر شدم.
مصطفوی همچنین درخصوص ویژگیهای بارز شخصیت امام راحل تصریح کرد: حضرت امام(ره) به عنوان کسی که توانست انقلاب را به پیروزی برساند و فردی که توانست پس از فرهنگسازی در مدت چندین سال، مردم را برای چنین انقلابی آماده کند، بیشک ویژگیهای استثنایی بسیاری دارد که قابل شمارش نیست.
وی همچنین با اشاره به تاسیس جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران در این باره گفت: این جمعیت نه تنها در خدمت زنان ایرانی بوده، بلکه در خدمت تمام مردم ایران اعم از زن و مرد بوده و تمام تلاش خود را برای خدمت رسانی به مردم به کار می بندد، اما بالطبع با توجه به اینکه مراجعهکنندگان زن به این جمعیت بیشترند بیشتر به مسائل بانوان پرداخته است.
دختر حضرت امام(ره) همچنین ضمن بیان این که جمعیت دفاع از مردم فلسطین و قدسنا با هدف دفاع از مردم مظلوم فلسطین و رساندن صدای آنان به گوش جهانیان تاسیس شده است در این باره گفت: جمعیت دفاع از مردم فلسطین به عنوان یک جمعیت نشات گرفته از اهداف انقلاب اسلامی از تمامی مظلومان در جای جای جهان حمایت می کند؛ چراکه هدف انقلاب اسلامی یاری رساندن به تمامی مظلومان جهان است.
در زمان جنگ، آیتالله خامنهای به تیپ الغدیر تشریف بردند. من نیز خدمت ایشان بودم. معظمله در جمع رزمندگان استان یزد، سخنرانی میکردند سپس به سنگر فرماندهی رفتیم.
ناهار را در سنگر صرف نمودیم. آیتالله سید روحالله خاتمی نیز حضور داشتند. ایشان با دستهای لرزان خود کاسه بزرگی را برداشت، مقداری ماست داخل آن ریخت و بعد شروع به درست کردن دوغ نمود. دوغ آماده شد. کاسه دوغ را خدمت مقام معظم رهبری آورد و فرمود: آقا دوغ را برای شما درست کردهام.
آیتالله خامنهاى فرمودند: شما خیلی به زحمت افتادهاید خودتان میل بفرمایید.
آیتالله خاتمی گفت: اول شما تناول بفرمایید، چرا که من آن را برای شما آماده کردهام. شما بفرمایید و مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیتالله خاتمی فرمود: میخواهم با دست خودم به شما دوغ بدهم! بعد با دستهای لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند.
پس از آن که مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند آیتالله خاتمی کاسه را بر زمین گذاشت آن را چرخاند و بعد لبهای خود را بر همان جایی که آنجا دوغ میل کرده بودن گذاشت و دوغ را آشامیدند.
راوى: حجت الاسلام والمسلمین ذالنورى، جانشین نماینده ولى فقیه در سپاه
منبع: نشریه اشراق اندیشه شماره 16
همیشه به سادگى توصیه می کردند
امام در مورد مهریه فرزندانشان حد متعارف را در نظرداشتند ایشان همیشه در امور مربوط به ازدواج سفارش به سادگى می کردند. (به نقل از: فرشته اعرابى)
عروسی ما ساده برگزار شد
مقداری ملک از پدری به امام ارث رسیده بود.آقا چنین نبود که طلبه ای باشند که فقط زندگی شان از درآمد طلبگی بگذرد.از این جهت در ابتدای ازدواجشان با خانم یک منزل کوچک اجاره کرده و در این منزل تنها بودند _ با مستأجرهای دیگر در یک منزل نبودند _ اثاث منزل را هم خانم آوردند.امام جز همان اثاث که بعد از یکی دو ماه از حجره خود در مدرسه فیضیه آوردند ،اثاث دیگری نداشتند.خانم تعریف می کرد مراسم عروسی ما بسیار ساده برگزار شد.کل اثاثیه امام گلیمی بود و یک دست رختخواب و یک چراغ خوراک پزی دو فتیله ای و یک قوری و استکان نعلبکی و یک عدد قابلمه خیلی کوچک ،تا اینکه بعد از یکی دو سال اثاثیه ای که از پدر امام به ارث رسیده بود آقای پسندیده به امانت نزد خود نگاه داشته بودند ،برای امام فرستادند.خانم می گفتند آنها هم اثاثی نسبتاً قدیمی بود.مقداری ظروف خیلی قدیمی و چند تکه فرش قدیمی که نسبتاً کهنه بودند.مجموعاً زندگی امام یک زندگی طلبگی اما نسبتاً آبرومند بود. (به نقل از: فریده مصطفوى، دختر امام)
منبع: سایت مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى ره